فکر میکنم رابطه ی من با جهان خارج (ارتباط با انسان ها) شده مثل خواب زمستانی.
توی خواب زمستانی، درجه حرارت بدن پایین میاید، تنفس آهسته تر و سوخت و ساز بدن کندتر میشود.
من هم حداقل ارتباط رو با جهان بیرون از خودم ( حقیقی، مجازی) دارم، که فکر میکنم شاید بشود این حداقل ها را هم به نوعی از بین برد.
یه زمان میخوام برای خودم بگذارم، شاید سه ماه، تا اینکه کلاً عوض کنم همه چیز را، ویران کنم و دوباره شروع کنم.
فکر میکنم لزوم این دوباره شروع کردن از صفر، نوعی خواب زمستانی دائمی است، قطع تمام وابستگی ها، مثل این وبلاگ که 8 سال است بدون وقفه داره به روز میشه.
یک هفته است دارم به این فکر میکنم که توی سه ماه آینده یه پولی دستم می آید که میتوانم بدهی هایم را صفر کنم، بعدش دیگه هیچی نمی مونه جز خودم، لپ تاپ و یک ماشین که باید فروخته شه و یک نام شناسایی(هویت).
تو فکر راهی هستم که بشه اون هویت را پاک کرد و از شرش خلاص شد، نه خانی آمده، نه خانی رفته...
این خواب های زمستانی خوب ان، مفیدن و به درد بخور (البته اگه از حدش نگذره) یه بار امتحانش کن حتما، خیلی چیزا عوض میشن، حتی اگه عوض نشده باشن در حقیقت!
ما در فکر آنیم که این هویت فعلی رو تمومش کنیم
بعدی هم شروع نشد، نشد
...
تمام
تیتراژ پایانی و خلاص
خیلی پیچیده شد .... ؟!