.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

چند...چند...

پرده اول: پدرم همیشه میدونست با خودش چند چنده، میدونست اهل ریسک کردن نبوده و نیست، می دونست زندگیش چطوره...

پدرم رویا پرداز نبوده، پدرم نمیخواست قله های افتخار رو یکی یکی طی کنه و بشه یه اسم گنده تو مملکتش، پدرم ترجیح داد هر هفته با دوستاش بره قله توچال و مرضیه بخوانه.

پدرم چند سال قبل از انقلاب، به عنوان دانشجو پزشکی میاد آمریکا، انقلاب که میشه فراخوانده میشه و پدرم بر میگرده، عموم میمونه ولی پدرم میدونست چند چنده.

پدرم از دانشگاه اخراج میشه، چون ارتشی بوده، پدرم تلاش میکنه و دوباره با همون عنوان برمیگرده دانشگاه، پدرم 4 سال پزشک منطقه بوده و 4 سال بعدترش شرقی ترین مرز ایران خدمت نطامی اش رو ادامه میده، چون پدرم از خانواده طاغوت بوده و هنوز یکی از برادراش آمریکاست و برادر بزرگش هم که تیمسار زمان شاه.

عموم همیشه پدرم و شماتت میکرد، که آمریکا رو ول کرد و بدبختی رو چسبید، پدرم میدونه چند چنده، پدرم میدونه چقدر بدبختی کشیده.

حالا پدرم، 12 سالی است که از ارتش بازنشسته شده و یک سالی هم هست که دیگر طبابت نمیکنه.

پدرم بعد از 18 سال اجاره نشینی، آپارتمانی داره و با مادرم زندگی میکنه.

عموم یک خانه داره تو آمریکا یا یه حیاط بزرگ در جلو و عقب، پدرم دوست داشت خانه ای داشت برای باغبانی، عموم 3 تا ماشین داره، یک بی ام دبلیو، یک هوندا و یک تویوتا، عموم یک گاراژ بزرگ داره، پدرم آرزو داشت همیشه گاراژ بزرگی داشت تا بتونه ماشین پیکان، بعداً پراید و حالا 206 خودش را مکانیکی کنه.

35 سال از زمانیکه پدرم و عموم از هم جدا شدند گذشته، پدرم سختی کشید توی ایران، عموم سختی کشید توی آمریکا.

حالا پدرم بازنشسته است، دیگه تا قله نمیره ولی تا ایستگاه دو میره و هنوز مرضیه و دلکش میخوانه، پدرم از گرانی و بی عدالتی شاکیه، خیلی هم شاکیه، از دخل و خرجشان کلی زدند، دیگه خیلی چیزها نمی توانند بخرند، خیلی جاها نمی توانند بروند، پدرم از ترافیک تهران میناله، پدرم معتقد است اگر درب مملکت را گل بگیرند بهتره.

پدرم دوستان زیادی داره، پدرم با دوستان خوشه و خوشحاله، پدرم از اول میدونست چند چنده.

عموم، سه تا ماشین داره، یه خانه داره با دو تا حیاط بزرگ و گاراژ شخصی و یک ویلا کنار ساحل، پدرم ویلا نداره، بخواد بره کنار ساحل از ویلاهای درب و داغون ارتش استفاده میکنه.

عموم بعد از 35 سال هنوز دنبال تاییده گرفتن از بقیه است، که انتخابش درست بوده و زندگیش از برادرش خیلی بهتره، عموم دو تا دختر داره، تلفنی هفته ای دو هفته ای حالشان را میپرسه، عموم نگران قسط های خانه و ماشین است و کاری که همیشه در خطر از دست دادن.

عموم خوشحال نیست، عموم دوستی نداره، عموم هم از اسب افتاده هم ازاصل، عموم فکر میکنه علامه ی دهر است، عموم خیلی باد داره، عموم بیماره، عموم هنوز بعد از 35 سال نمی دانه با خودش چند چنده.

پرده دوم: پسر دایی ایمیل فرستاده برای ازدواج، من که شمال آمریکام نمی توانم برم، پسر دایی جنوب است، زندگیم خرج داره، برادر غرب است، زندگی اون هم، عمو هایش در شرق با زن و بچه که مشخص هستند.

پسردایی داره ازدواج میکنه، خانواده نزدیک و دور پسر دایی و همسرش، همگی در ایران یا اطراف دنیا هستند، پسردایی با همسرش میروند دادگاه تا ازدواج رسمی کنند و شروع کنند به زندگی.

پسردایی، من، برادر، پسر عموها، هیچ کدام نمیدانیم چند چندیم، هیچکدام.

نظرات 7 + ارسال نظر
مرجان . در جستجوی خویشتن . سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1392 ساعت 03:05 http://marjancomrade.wordpress.com/

پست تکان دهنده ای بود....

علیرضا سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1392 ساعت 09:58

به حدی خوب نوشته بودی که تمام احساست توش بود واقعا از عمق وجودم حالت رو درک کردم ...

نماد سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1392 ساعت 22:41 http://dalvandclub.ir

خوش به حال پدرت که حداقل می دونه چندتا خورده ، چندتا زده ، ما که هنوز نمی دونیم تو بازی هستیم یا نه ؟ اونایی که خوردیم دست گرمی بود یا ....

تو بازی که هستیم، اگر نبودیم گل نمی خوردیم، میشدیم توپ جمع کن

رز چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 03:52

چند بار نوشتم و پاک کردم و خواستم نظر بدم اما فقط میتونم بگم پستت خیلی تامل بر انگیز بود!

ممنون

م.م چهارشنبه 1 خرداد 1392 ساعت 22:35 http://www.ganjnamemaghsud.blogsky.com/

چقدر خوب بود نوشتت ، کاش ما هم تو این دوران می فهمیدیم با خودمون چند چندیم ! خوش به حال پدرت

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 2 آبان 1392 ساعت 14:12

سلام ، ببخشید میخواستم بگم شما که اینقدر خوب مینویسید فقط یه مشکلی دیدم که گفتم بگم شاید بد نباشه ، تصحیحش کنید نوشته تون بهتر هم میشه ، اونی که نوشتید در مورد از اسب افتادن ، قسمت دومش نسل نیست ، اصله :)

ممنون، بیسوادیم من ...

م ر ی م ی چهارشنبه 25 آذر 1394 ساعت 08:56

فکر میکنم تو هم پسر اون پدری....بالاخره....

شاید...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد