.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

این پست نظر ندارد...

6 هفته پیش، چندین مصاحبه تلفنی داشتم با یک کامپانی غول کامپیوتری، یه چیزی تو مایه های ماکروسافت.

هیچ وقت پیگیر نشدم، با خودم گفتم این ها با این غول بودنشان هیچ وقت نمی آیند من را استخدام کنند، سه هفته پیش تو خواب بعد از ناهار بودم که گوشیم زنگ زد، طرف گفت اگه بگیم سر ماه بیا، می توانی بیای، منم گفتم آره.

گفت باشه، اصلا نمیدانستم از کجاست، دوباره خوابیدم و یک ساعت بعد که پاشدم و ایمیلم رو چک کردم نامه درخواست به کار یا همان آفر را دیدم، با یه شرایط عالی، حقوق و پورسانت عالی.

معطل نکردم و قرار داد را امضاء کردم و فرستادم.

فرداش ازم چندین فرم خواستند، آدرس خانه ایران، مدارک دانشگاه، محل و شماره تماس کار در ایران، کپی شناسنامه و کارت ملی ایران و خلاصه همه ی زندگی من را در ایران خواستن.

دو روز پیش طرف زنگ زد که میتوانی به جای هفته دیگه از دوشنبه اینجا باشی، ما شدیداً بهت احتیاج داریم و اگر بتوانی خودت را برسانی عالی میشه.

کسایی که من رو میشناسن میدونند که اهل ریسک و بدون برنامه کار کردن نیستم، گفتم عیب نداره بگذار یک دفعه هم اینطوری، شهر مورد نظر 16 ساعت با شهر اینجام فاصله داره، گفتم میام.

با خودم فکر کردم میرم چند روز متل تا بتوانم یه خانه خوب پیدا کنم، دیروز همه وسایلم را جمع کردم و شد یه چمدان با دو تا کارتون.

کلی با خودم کلنجار رفتم که توانستم خودم را با این شرایط قانع کنم، گفتم توی راه عکس میندازم و میام میزارم توی وبلاگ و میگم ببین مرجان، گفته بودی ساختار شکنی کن، این اولیش.

امروز صبح یه سری خورده خرید داشتم مثل کیسه زباله و اتو و اینها که رسیدم آنجا این حداقل ها باشه، رفتم خرید و وقتی برگشتم دیدم طرف ایمیل زده که نیا، هنوز به خاطر میلیتت ما نمی توانیم تایید کنیم اینجا کار کنی.

خشکم زد، لال شدم، ایمیل رو فوروارد کردم برای برادرم، زنگ میزد به گوشیم، میشنیدم اما متوجه نمیشدم این زنگ موبایلم است.

آخرین بار، فکر کنم 8 سال پیش بود که سیگار کشیدم، اون زمان دلارا بهم گفت نکش، گفتم چشم.

نمیدانم تا سوپر چه شکلی روندم، یه بسته خریدم و رفتم نشستم توی بالکن خانه، کشیدم و اشک ریختم.

وقتی یه مقداری آروم شدم، جواب ایمیلش رو دادم،گو تو هِل یو اِدیِت پی پل.