زندگی... بعضی وقت ها فکر میکنم چرا اینقدر پیچیده میشه...
وقتی بلیطی میگیری تا بری خانواده ات رو بعد چند سال ببینی، پدر و مادرت از خوشحالی خانه را رنگ میکنند، ماشین رو میدن صاف کاری و رنگ زنی، وقتی که تو اسکایپ ذوق رو توی صدا و صورت پدر و مادرت میبینی که از نذری میگن، از دسته های سینه زنی و از تمامی اتفاقات معمولی که با هیجان تعریف میکنند و میدانی تمام این شور و شوق به خاطر دیدن پسرشان هست.
وقتی بلیطی میگیری تا بری یار احتمالی آینده رو ببینی، با تمام دوستات مشورت میکنی، میترسی، تو فکر و ذهنت شبیه سازی میکنی تمام خاطرات رو توی تهران، وقتی که صدای ذوق زده اش رو میشنوی...
بعدش پٌــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوف
بهترین پیشنهاد کاری عمرت رو میگیری از یک کمپانی غول، پیشنهادی که زندگیت رو از این رو به اون رو میکنه...
بعدش صورت پدر و مادر تو اسکایپ، انگار یخ کردن، دیگه اون شور و شوق نیست، تبریک میگند اما تو میخونی تو چشاشون.
بعدش یار احتمالی آینده، که سکوت میکنه و تو صدای ریز گریه اش رو میشنوی...
خدایا... شکر کرمت، کمکم کن که بهترین تصمیم رو بگیرم، می دانم همین رو خودم ازت خواستم، اما نیاز دارم به کمکت، مثل همیشه.
اوس کریم، کرمت رو شکر...
خارج گود: دارم آهنگ های بنان رو گوش میدم، ذهنم رو آروم میکنه...
همچنان گود لاک
ممنون
از حسودی ترکیدم خوش به حالت منم شرکت غول دلم خواست که زندگیم رو از این رو اون رو کنه
تبریکککککککککککککککککک و خوششششششش به حالت به قرعان آفرین
ممنون
فعلاً که دست نگه داشتم.
ای بابا ...بده من برم :))))
بعدم به شرکت جدیده بگو شرکت فعلیم نوتیس می خواد بهت نوتیس میدن پاشو برو ایران دیگه تو همون نوتیس یار بستون سریع برگرد همین به همین سادگی سئوال داشتی بپرس من خیلی حالیمه !!!