از اینجا:
" قبلاً تخصص من شاد کردن بود. بلد بودم چی کار کنم اما او را نمیتوانم. من چیزی نیستم که او بخواهد. کاری نمیکنم که او دوست داشته باشد. و وقتی ادای انجام کاری را در میآورم که او دوست دارد نتیجه افتضاح است. او همیشه میگوید اینطور نیست و میگوید من پسر خوب و مهربانی هستم. ولی هم من و هم او میدانیم اینطور نیست. قدرتم کم است. خودم هم آدم درستی نیستم، یعنی من ترک ورداشتهام. و کمی هم…کم که نه مقدار زیادی هم ول کردهام. برایم مهم نیست چی بشود. اتفاقات در زمانی که باید میافتادند و فرصتش بود برایم نیفتادند و دیگر چیزی برایم اهمیت ندارد، جز زمین خوردن باعث و بانی ِ نیفتادن اتفاقات. که آن هم واقعاً اندازهای که کلمات نشان میدهند مهم نیست. البته دیگر نمیخواهم درست بشوم، کار من درست کردن است، نه درست شدن. "
ﺁﻏــﻮ ش ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ تــو ﺟـــــــﺎ ﺩﺍﺭﺩ …
ﺍﮔﺮ ﺧـــــــﻮﺏ ﮔـــــــﻮﺵ ﮐﻨﯽ
ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺑـــــــﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﺪ ﻭ ﭘﯽ ﺩﺭ ﭘﯽ ﻗﻠﺒـــــــﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨـــــــﻮﯼ
تــو ﺭﺍ ﻓﺮﯾـــــــﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ …
ﻣﺨـــــــﺎﻃﺐ ﮐﻼﻣـــــــﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ …
ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺿﺮﺑـــــــﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻗﻠﺒـــــــﻢ ﻫﻢ تــوﯾﯽ …
آره خیلی جالب بود من اینو خونده بودم از توئیت خرس ... برام جالب بود که برای پسرا جالب بوده این نوشته و حرف اونا بوده ...