یک: من مسلمانم، البته به حرف و قلابی، نماز و دینمان رو سال 88 بوسیدیم گذاشتیم کنار، اعتقاد دارم ولی خوب نه اونطوری.
دوم: دیشب یکی از پر استرس ترین شب های زندگیم بود، بد گذشت، از اون موقع ها بود که دلم یه آغوش میخواست، دلم میخواست فرار کنم از اون همه استرس.
سوم: ترکش های دیشب امروزم باهام بود، دلم یه لحظه رفت سمت قرآن، نشستم 15 دقیقه قرآن گوش دادم، و چه سبک شدم...
حرفی ندارم ...
88 همه چیز های مهم زندگی رو از مردم گرفت ...چرا ؟
منم همین لحظه می رم قرآن گوش کنم ...احساس می کنم خیلی باید آرومم کنه
88 سالی که اصن دلم نمیخواد برگردم به اون دوران.همش یاد کلیپای یوتیوب میوفتم از اتفاقات تهران.چه اتفاقاتی.چه دردایی.کاش میشد فراموش کرد
چقدر حالم خوب شد ...
از اتفاقی باز کردن وبلاگت خوندنش خوندنش و سر زدن به آرشیو...
حالم خوب شد به چند تا علت ، گفتم حیفه که نگم اینو ...
خدا خیرت بده ...