.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

غر غرهای یک مهاجر...

میدونی، هیچ جا خانه آدم نمیشه، هیچ جا اتاق خودت نمیشه، وقتی بلیط میگیری که بری دیدن خانواده و دوستان، میگی میرم خانه.

واسه ی من، تا این لحظه، همیشه این حس بوده که یه روزی ول میکنم و برمیگردم، یه حس احساسی که دلم رو شادمیکنه، یه چیزی که منطقی احتمالش کمه ولی بودن حسش لذت بخشه.

ولی یه روزی، کم کم، میبینی ریشه گرفتی، میبینی باید یه تصمیم هایی بگیری واسه ی یه عمر، میبینی دیگه نمیتونی بگی میزنم زیر میز و برمیگردم، آنوقت یه جایی میرسه که اون روزنه ی حسیه دلخوشیه هم تموم میشه، میری زیر بار زندگی...


نظرات 3 + ارسال نظر
نیلوفر جمعه 26 تیر 1394 ساعت 10:00 http://niloooooofar.mihanblog.com/

*پیشاپیش عیدتون مبارک*
98651

ممنون

شادی جمعه 26 تیر 1394 ساعت 14:23

همه با عشق بار سفر میبنددن و میرند اون وقت، زمانی که اونجان دلشون یاد خونه و خانواده و دوست میافته !!!

دقیقا...

مگهان دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 14:43

.....

می ترسم جایی جز اینجا ریشه بگیرم . خیلی می ترسم از رفتنی که بی برگشت باشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد