تو یکی از کوچه پس کوچه ها شهر، بوی طراوت چمن ها من رو برد توی پارک لاله و دوران بچگیم.
بچه که بودیم مادرم من و برادرم را با اتوبوس میبرد پارک لاله و ما هم یا بدمینتون بازی میکردیم یا میرفتیم کنار حوض و استخر بدو بدو میکردیم، شبشم موقع برگشت یه ساندویچی بود میرفتیم اونجا.
کلا مطلب دیگری مد نظرم بود، اما این بوی چمن اینقدر دلتنگم کرد که گفتم باید حتما بنویسم، حتی اگر کاملا بی معنی باشه، دلم واسه خانه تنگ شد...
اتفاقا گاهی همین چیزای کوچیک و به قول شما بی معنی بیشتر به چشم میاد و اصلا هم چیز عجیبی نیست.من خودم بارها شده تو این دو سال دلم برای خونه ی مادریم و گلای تو حیاط تنگ بشه .