.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

ر.پ...

کاش میشد با تو بمونم          پیام...
تا دلم از غم جدا شه             پیام...
با من بمون ای هم سفر، با من بمون ای هم زبون
رادیو پیام هر لحظه با شما، برای شما...
خارج گود: درک درست شرایط، باعث میشه آدم از تمامی امکانات موجود بهترین استفاده رو ببره.
گفتم چه حالی میکنم با رادیو پیام...

من...

جناب ب، دوست خوبم، چند روز پیش یک چیزهایی گفتی که اون موقع به خاطر حال خرابت جوابت رو ندادم، الانم نمیدونم این ها رو بهت میگم یا نه، شاید یک زمانی آدرس اینجا رو بهت دادم که خودت بیای بخونی، البته فکر کنم از محالات باشه!
ببین، من به اون چیزهایی که تو گفتی هیچ نیازی ندارم، نیازی ندارم که تو قلب کسی جا بشم، اینقدر اطرافیانم من رو دوست دارند که افراد دیگه( از جمله تو) اصلا برام مهم نیستین، راستش اصلا این حرف ها رو قبول ندارم.
ببین من تو دوستی به کسی اصرار نمیکنم، میخوای باش میخوای نباش! اصلا مهم نیست، تو زندگی آدم های زیادی میان و میرن، من هم ویژگی های خوب طرف مقابلم رو بر میدارم و هم بدش رو.
ببین زندگی من پر است از چیزهای خوب، یکیش مرگ، شاید مسخره باشه ولی فکر کردن درباره مردن و چگونگیش و امتحان کردنش خیلی جالبه( حداقل برای من ).
ببین من مثل آدم های دیگه نیستم که بگم آی این احمدی نژاد آمد داره گند میزنه به مملکت، تمام عمرم رو صرف غر زدن و ایراد گرفتن از ملت نمیکنم که چرا ایرانیها اینقدر از موبایل استفاده میکنند؟ به خودم میگم بابا جون تو که میخواهی ایران بمونی، پس چرا از زندگیت لذت نمیبری، برو حالشو ببر که دنیا 2 روز.
به خودم میگم هر کسی برای خودش مشکلی داره، همه هم فکر میکنند مشکل آنها از همه بزرگتره، ولی این طور نیست، همه مشکل داریم، به خودم میگم این مشکل خودته، پس خودم هم باید حلش کنم و به هیچ کس هم ربطی نداره، برای همین اکثر مواقع شادم، همیشه پایه همه کار هستم، نمیگم کار دارم و درس دارم، آدم اگه تو زندگش برنامه ریزی داشته باشه وقتی هم که سرش شلوغ شلوغ باشه، بازم وقت داره! افرادی که میگن وقت ندارند در حقیقت دارند از مشکلاتشون فرار میکنند، مثل پسرهایی که لیسانس رو به خاطر سربازی لفتش میدند، بابا جون تو که باید بری خوب چرا هی داری معطل میکنی؟ برو شرش کنده شه بره پی کارش دیگه.
اغلب مواقع میخندم، کلا آدم شادی هستم، حرف مردم برام ارزشی نداره، حس اعتماد رو جلب میکنم( همه اینها رو تو و دیگران گفتید) وقتی ببینم کسی جوابم رو نمیده برای خودم برداشت نمیکنم میگم حتما کاری داره بعدا خودش میگه، تو کار ملت فضولی نمیکنم، تا جایی که ممکنه دروغ نمیگم، سعی میکنم به چیزی که اشراف دارم راهنمایی کنم، حسود نیستم، تو رانندگی کل کل نمیکنم، تا یک دختر پشت فرمان دیدم دستم رو نمیزارم رو بوق، اگه یک تاکسی جلوم بد پیچید، فحش رو به جونش نمیکشم و دنبالش نمیکنم، زندگیم رو برنامه است، مثل هر انسانی اعصبانی میشم ولی عکس العملی ندارم چون همیشه به خودم میگم طرف مقابلم حتی ارزش تف کردن هم نداره چه برسه به دعوا و دادو بیداد. وقتی میرم یک رستوران یا سینما که غذا یا فیلمش مزخرفه هی تیکه نمیندازم به کسی که پیشنهاد داده، لذت میبرم، حالم خراب میشه برای خودم وقت میزارم که تا این ساعت فرصت داری درست شی، شرایط خودم رو درک میکنم، با کسی باشم لذت میبرم نباشم که دیگه میشه خدا. کلا از خودم خیلی خوشم میاد. از نظر ارزش های اجتماعی یک سری خط قرمزی برای خودم دارم که همیشه هم رعایتش میکنم.
ولی خوب اخلاق بد هم زیاد دارم، خیلی، فکر کنم اولیش معلومه که خیلی مغرورم ولی خودخواه نیستم، تا دلت بخواهد لجباز، اگه فکر کنم حرف یا عملم درسته آسمان بیاد زمین هم اجراش میکنم مگه فردی خیلی عزیز باشه که کوتاه بیام مثل پدر و مادرم! البته بازم حال آنها رو هم به نوعی میگیرم. از غیبت بدم میاد و کسی که غیبتم رو بکنه هرگز نمیبخشم حتی اگه بیاد بگه، من خودم همیشه چیزی رو که بخواهم بگم به خود فرد میگم، از همه هم همین انتظار رو دارم. اگه حسابی اعصبانی بشم، بدون داد و بیداد و دعوا، طرف مقابلم رو خورد میکنم و اصلا بهش اجازه فکر کردن نمیدم، موقع هایی که حالم بد باشه، یکی هی بخواهد گیر بده و فکر کنه می تونه کمک کنه ولی نتونه و بیخیال هم نشه، نابودش میکنم حتی اگه بهترین دوستم باشه، به هر فردی اجازه 2 بار اشتباه رو میدم نه بیشتر و معمولا خیلی سخت میبخشم. به مادیات کم اهمیت نمیدم، ماشین زیر پام و...
یکبار بهت گفتم من نه پسر خدا هستم نه ادعایی دارم، همینه که هست، با همه این اخلاقای گندم بازم دوستای زیادی دارم که از ته ته قلبشون دوستم دارند و هر کاری لازم باشه برام میکنند.
هر کی بتونه به حرف زیر برسه یک زندگی فوق العاده داره!
گاهی اوقات محدودیتهایی را میپذیریم که واقعی نیستند. به ما میگویند یا ما به خود میگوییم نمیتوان فلان کار را انجام داد واین برای ما یک واقیت می‌شود. محدودیت ذهنی به محدودیتی واقعی تبدیل می‌شود و به همان مستحکمی. چه مقدار از آنچه ما واقیعت می‌پنداریم واقیت نیست بلکه پذیرش ماست؟؟

نظر...

میگه قبول داری؟
میگم آره!
میگه خوب نظرت؟
میگم تو خونه شما سطل آشغال پیدا میشه؟

امیدوار...

نمی خواهم براش دعا کنید، نیازی به دعای شما نداره، فقط سعی کنید تو زندگیتان آدم باشید.
می خواهید برید بمیرید، به درک، به جهنم، چرا یک بی گناه رو به سوی مرگ و نیستی کشیدید.
امروز ساعت 2، بیمارستان میلاد، امیدوارم خبر خوبی بهم برسه، امیدوارم...


بعضی وقتا، آدم باید داد بزنه، فریاد بکشه، هوار بزنه که:

...Let's Fucking This Life

بدرود

دوست ندارم کاری رو نصفه بذارم.نمی خوام بی دلیل و ناگهانی گم بشم.

 

قرار بود من یه پس فردا بنویسم. خیلی از اون پس فردا اگه از روی تقویم نگاه کنی گذشته ولی به ساعت زندگی من هنوز نرسیده.  اون پس فردا مال وقتی بود که قرار بود یکی از جالب ترین اتفاقای این چند وقتم بیافته و ماجرا تموم بشه. اون پس فردا مال وقتی بود که من به خودم مطمئن بودم می تونم بعد از تموم شدن این ماجرا همه چیز رو بذارم کنار و برگردم به وضع قبلم. اون پس فردا مال وقتی بود که فقط خودم بودم. خودم و خودم بدون هیچ تغییری در ارتباطم با اطرافیانم. نه کسی دورتر می شد و نه نزدیکتر. خوب یا بد همونجا که بودیم می موندیم. اما نرسید. چون روزگار نشون داد که همیشه باید یه سورپریز برای من داشته باشه. کاری ندارم برای بقیه هم داره یا نه ولی برای من همیشه درست جایی که فکر می کنم به ثبات رسیدم یه چیزی پیش میاره.

 

من معتقدم ارتباطم با آدما دو طرفه است (دارم راجع به خودم حرف می زنم. بعضی از این حرفا شامل همه می شه و بعضیاش کاملا شخصیه) هر کاری کنم اونا با توجه به عمل من جواب می دن. گاهی آگاهانه کاری می کنم و می تونم نتیجه اش رو تفسیر کنم و گاهی نه. در اختیارم نیست و بی خبر کاری می کنم و بعد هاج و واج این می مونم که چرا اینجوری شد. نمی دونم قبل از اون پس فردا چه کردم ولی هرچی بود نتایج عجیب غریبش از همه طرف می رسید. و من مبهوت این بودم که چی شد؟ برای همین بهته که اون پس فردا هنوز نرسیده و من از رسیدنش دیگه ناامید شدم.

 

امروز یه روز دیگه است. با امروزم خوبم شاید خیلی خوب و راحت نگذرونم اما به هر حال راه این طوری پیش می ره. این امروز فردا و پس فردای خودش رو داره. اون پس فردا رو فراموش کردم و به این امروز فکر می کنم. امروز من به دیروزم به وقتی که اینجا می نوشتم زیاد شبیه نیست. شاید بهتر باشه که دیگه ننویسم. اون دیروز هر چی که بود یه روز طلایی بود و من امروز و فردای طلایی دیگه ای رو دارم می سازم. کسی چه می دونه شاید روزگار باز هم سورپریزم کرد. شاید هم نه.

 

بدرود.

 

خارج گود: آقای صاحب خونه اختیار این پست با شماست. اگه لازمه ورش دار.