آدما گاهی خسته می شن. از این که نمی تونن یه کارایی رو انجام بدن. از این که نه خواسته های خودشون برآورده می شه نه مال دیگران. از این که همه چیز درهم و برهمه.
آدما گاهی غیر قابل تحمل می شن. خودشون هم می فهمن. ولی نمی شه کاریش کرد. این وضع رو بدتر می کنه. آگاهی نسبت به شرایط غیر قابل تغییر.
آدما گاهی می خوان تنها باشن. می خوان بریزن تو خودشون. درد و شادی رو برای خودشون نگه دارن. با کسی شریک نشن.
آدما گاهی غیر قابل فهم می شن. می فهمن چی میخوان و چی می گن ولی بقیه متوجه حرفاشون نمی شن.
آدما گاهی چیزایی می گن که همونایی نیست که فکر می کنن. مغز زبونشون با هم منطبق نیست. ولی بقیه که نمی فهمن چی فکر می کنن. می فهمن؟
آدما گاهی وقتا دلشون می خواد برن بمیرن. ولی نمی شه. کاش می شد. می شه؟
آدما گاهی خیلی بدبختن. بی پناهن. حتی خودشون هم حامی خودشون نیستن.
نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور یا نزدیک....
آدما گاهی وقتا...... میشه.
یعنی من امتحان کردم که میشه...
+آدما بعضی وقتا راهشون رو گم میکنن....(با خودم هستم). اول فکر کردم این متن را روزبه نوشته. خیلی شبیه ادبیات روزبه نوشتید
چرا به جای واژه " آدمها " از ضمیر " من " استفاده نکردی ؟؟؟
برای این که فقط راجع به من نبود!