.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

به من بگو چرا...

چرا من دارم توی وبلاگم خودسانسوری میکنم!

یه طوری مینویسم انگار هیچ اتفاقی نیفتاده، دیگه باس چی میشد آخه...

این نیز بگذرد...

شد چهار سال، چهار سال لعنتی...

آقامون تختی...

دقت کردین اکثر کسانیکه ادعای خدمت مردم دارند عمر میکنند مثل حضرت نوح؟

مثلا نگاه کنید اشرف که یکی از خدمت گذار های! مردم بوده 96 سال عمر کرده و تو این 96 سال هیچ حرکت مثبتی برای مردم نکرده، یا همین ملکه الیزابت که مفت میخوره و میخوابه، اما هرچی آدم درست درمون و مفید بوده یا در جوانی فوت کرده یا حداکثر تو ده ی 70 سالگی، از مرحوم ایرانلو بگیر تا سیروس قایقران، محمد نوری، فرهاد مهراد، خسرو شکیبایی و هزاران هزار اسم دیگه که باید بیشتر میموندن ولی خیلی زود رفتند، خیلی زود...

خانه بر دوشم من، خانه بر دوش...

من آدمی هستم که توی شرایط استرس و اضطراب کاملا دست و پام رو گم میکنم، مثلا پدرم 10 سال پیش یه عمل داشت، شبش که برگشت خانه حالش بد شد، من کلا هنگ کرده بودم، خدا را شکر برادرم بود و اوضاع رو جمع کرد.

سرکار هم همین است، بعضی شب ها که باید پروژه ای را انجام بدم و به یه مشکل میخورم و زمان هم رو به اتمام، دستام شدیدا سرد میشه، شروع میکنم به لرزیدن و مغزم کاملا وایمیسته، این موقع هاست که میگم باید ول کنم برم سراغ باغبونی، به جای این کار پر استرس، خودمم همیشه لعنت میکنم که چرا من همیشه این پروژ ها رو بر میدارم...

حالا موقشه که از اینا از اینا از اینا...

بزرگترین هراس من (فوبیا) محیط بسته است، برای همین از سفر با هواپیما متنفرم یا از موندن توی هتل ها، چون پنجره ی اکثر هتل ها به خاطر حفظ انرژی باز نمیشه و هوای آزاد بهم نمیخوره...

دیشب خواب دیدم با برادرم رفتم پارک ارم، تبدیل شده بود به ویرانه، تمام تصویرام مربرط میشد به 20 سال پیش که آخرین بار رفتم و همان تصویرها متروکه شده بود، یه جاش رسیدیم به ته یه دره که رولر کوستر تا عمقش میرفت و بعدش صعود میکرد، برای ایمنی بازدید کننده ها باید از داخل یه تونل بتنی رد میشدیم.

برادرم جلو رفت و به انتها که رسید از تونل خارج شد اما من گیر کردم توی تونل، نمیتونستم خارج شم، عرض تونل کم میشد و بدن من جا نمیشد، توی خواب ترس بهم غلبه کرد و با شدت تمام شروع کردم داخل تونل به پایین دویدن، بعد از چند ثانیه از لرزش بدنم از خواب پریدم...