.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

یه ذره غر زده بودم روزبه گفت پریده! بهتر اشکالی نداره!

 

 

مشغول امتحانام. یه ذره سرم خلوت بشه درست و حسابی می نویسم!

دعای من (۲)

این ادامه ی همون قبلیه و در یه روز نوشتمشون.

 

خدای من، خدای خوب و مهربان، روح ظریفی را که به من به رسم امانت دادی به تو می‌سپارم چرا که تنها در سایه‌ی حمایت توست که می توانم از آسیب دیدن محافظتش کنم. خدای من، امانتت را نگاه کن. بگذار اعتراف کنم که غرور و سرگشی من چنین زشت و ترک خورده‌اش کرده. بگذار اعتراف کنم بی توجهی من باعث این سیاهی‌ها شده. حتی حمایت تو را زیر پا گذاشتم و اکنون نگاه به عقب مرا به این بازویی وا می‌دارد گرچه که تو عالم به تمام آنچه که بر من و امانتت گذشته هستی. این بازگویی تنها برای آن است که چیزی از تو پنهان نکرده باشم ای داناترین دانایان.

آرش کمانگیر...

در داستان های باستانی، گفته شده است که میان ایران و توران سالهای دراز جنگ بود. یکبار افراسیاب تورانی به ایران تاخت و از جیحون گذشت.خاک ایران زیر سم ستوران لگد کوب کرد و تا مازندران پیش راند.منوچهر، پادشاه ایران، در برابر دشمن پایداری کرد.اما دشمن سر سخت بود و سپاهش بیشمار.
ایرانیان از پیروزی نامید گشتند و از ننگ شکست، اندوهگین شدند.
روزگاری به سختی گذشت. چاره ای جز بردباری نبود. سپاه توران نیز از درنگ بسیار و کمیابی توشه به ستوه آمد. افراسیاب به ناچار دل بر آتشی نهاد و راه سازش پیش گرفت.
برای خوار کردن و به زانو در آوردن ایرانیان، بر آن نهادند که پهلوانی ایرانی تیری به سوی خاور رها کند، هر جا که تیر فروآمد مرز ایران و توران شناخته شود. از آن پس چشم امید ایرانیان به این تیر دوخته شد. همه می اندیشدند هر چه تیر دورتر رود خاک ایران پهناورتر می گردد.
آرش که پهلوانی پیر بود و در همه سپاه ایران به تیراندازی نامور، برای انداختن چنین تیری گام پیش نهاد. پس برهنه گشت. تن نیرومند خود را به سپاهیان نمود و گفت:
به تن من بنگرید! بیماری در آن نیست، از همه عیب ها پاک است، اما می دانم که چون تیر را از کمان رها کنم، همه نیرویم با این تیر از تنم بیرون خواهد رفت و جانم فدای ایران خواهد شد.
آنگاه آرش تیر و کمان برداشت و بر کوه البرز بر آمد و به نیروی ایمان تیر را از کمان رها کرد و خود بی جان بر زمین افتاد.
در داستان چنین گفته اند که تیر از بامداد تا نیمروز روز دیگر در پرواز بود و از کوه و دره و دشت می گذشت،تا در کنار رود جیحون بر ساقه درخت گردویی نشست.
 از آن پس مرز ایران و توران قرار دادند...

دعای من (۱)

اینو سر یه کلاس نوشتم:( دانشجوی مملکت رو باش سر کلاس دعا می نویسه. بازم خوبه که دعا می نویسم!)

خدای من خدای خوب و مهربان، گناهانم را به تو می‌ سپارم چنان که خود را به تو سپرده‌ام تا بخشندگی و لطف تو را شامل شوم. گناهانم را به تو می‌ سپارم، گرچه با رویی پوشانده و سری فروافکنده چرا که اندک و خرد نیستند. بزرگ گناهانی بسیارند چنان که تنها امید به لطف و رحمت تو مرا به پیش می ‌راند. خدای من گناهانم را ببخشا بد کاری‌هایم را بپوشان نادرستی ‌هایم را ندیده بگیر چرا که تنها بخشنده‌ی مهربان تو هستی. حتی اگر تو را قاهر و جبار بنامند همه‌ی ما خیل گناهکاران به درگاه رحمتت پناه می‌آوریم چرا که به رحیم بودنت اعتقاد راسخ داریم.