.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

تجربه...

میگه برای من عجیبه! چرا تو به همه اینقدر اصرار میکنی که بروند، تجربه کنند، از این نترسند که چی میشه؟
میگم واقعا می خواهی بدونی؟ میگه آره، لطفا...
میگم من کشیدم، یک رویا، یک آرزو، یک تصویر برای خودم درست کرده بودم، یک دنیای خیالی، یک دنیایی که فکر میکردم اگه بهش برسم به بهشتِ آرزوهام رسیدم، رسیدم، اما اون بهشتی که من تصور میکردم نبود بلکه یک ویرانه تمام عیار بود، همه چیزش فرق میکرد، از زمین تا آسمانش فرق میکرد، اصلا مثل تصورات من نبود، حتی در یک مورد، شکست خوردم، خودم رو باختم، توان بلند شدن و ادامه دادن تو همین ویرانه رو نداشتم، اونم دلیلش فقط یک چیز بود، این تجربه رو عقب می انداختم، و به رویاهای خودم اضافه میکردم، یک کاخ از آروزها ساخته بودم که وقتی با واقعیت روبرو شدم اون کاخ فرو ریخت، برای همین اصرار دارم که به جای پروبال دادن به آرزوها، با واقعیت روبرو بشی.
پ ن: 24 مهر 1383...

خستگی...

تا حالا براتون پیش آمده که از زور خستگی خوابتان نبره؟
من الان تو همون حالم، بعد از 34 ساعت بیداری و 16 ساعت رانندگی، الان تبدیل به یک جنازه شدم ولی هر کاری میکنم نمی تونم استراحت کنم!
پ ن: منتظرم این قرص آرام بخش کارِ خودش رو بکنه...

نمودار...

میگه: خب، یک چیزی حول و حوش 2% امکان موفقیت هست.
میگم: خوبه، 2% بهتر از 1% هست و بهتر از هیچی، این یعنی امتحان کن، یعنی امید با خدا!
میگه: دیوانه!
خارج گود: درست مثل یک نمودار سینوسی، الان تو قسمت پی هستیم، یعنی مینیمم، موافقی...

ما سه تا...

دارم فکر میکنم ما سه تا چطوری با این همه تفاوت، اینقدر با هم دوستیم؟
نشستیم تو ماشین، از آهنگ خوندن و گوش دادن به موزیک رپ ایرانی شروع میکنیم، وسط هاش بحث جدی سرِ این میشه که خدا چه جوریاست، و در آخر با یک موزیک لایت تمام میشه!
پ ن: جمع اضداد...

بازی...

این بازیه کثیف، بیشتر از اونیکه فکر میکردم داره نفرت انگیز میشه.
پ ن: فقط میتوانم همین رو بگم، باور کن...