.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

قول...

یک قولی دادم، پاش وایسادم. گفتم یا علی، تا آخرشم هستم.
داره اذیتم میکنه، شوت بازی در میاره، مرض میریزه، آیه یاس میخونه، ولی چیزی نمیگم چون به یک دوست قول دادم.
نمیخواهم فکر بکنه عجب آدم مزخرفی، چقدر راحت زد زیر حرفش.
من هستم، ولی بدجوری این روزها داره با اعصابم بازی میکنه.
خارج گود بی ربط: جلوی من قدم بر ندار،شاید نتونم دنبالت بیام. پشت سرم راه نرو، شاید نتونم رهرو خوبی باشم. کنارم راه بیا و دوستم باش...

جنبه...

بعضی از آدما( البته اگه بشه اسموشون رو آدم گذاشت )خیلی بی جنبه هستند، خیلی!
آخه آدم به خاطر جمله" حیوان استاد نما " نمره میان ترم همه بچه ها رو صفر رد میکنه؟ نه شماها بگید!
پ ن: به صفرش می ارزه، امتحان کنید...
--------------------------------------------
اگه یک دانشگاه داشته باشیم با 100 استاد و 1000 دانشجو( چه ایده آل ) حداقل یک استاد پیدا میشه که دانشجو رو " آدم " در نظر بگیره، ولی متاسفانه یک دانشجو هم پیدا نمیشه که استاد رو " حیوان " در نظر نگیره!
پ ن: پاچه خواران دانشجو نما به حساب نمی آیند...

کوه...

دیدی چه زود شد 1 مرداد؟
این 2 ماه لعنتی و مزخرف هم به سرعت میگذره، بعدش هم 9 ماه کذایی، بعدش یک چرخه!
دارم سعی میکنم از 7 روز فقط 2 روزش را خانه باشم. صبح ها  میزنم بیرون، دانشگاه،کارای بابا، کارهای عقب افتاده خودم، یک سری پروژه که از رها گرفتم و آخر وقت هم میرم پیش دختر داییم که کمکش کنم برای لیست کردن یک سری از مطالب.
دارم به ورزش خیلی اهمیت میدم، هفته ای 1 بار سالن و تا جایی که وقتم بگذاره کوه، وای که من هنوزم عاشق کوه هستم، به خانواده میگم با دوستام میرم، میرم شرق تهران، تنهایی، یک 8 ساعتی برای خودم صعود میکنم، خیلی خوبه.
جدیدا با یک سری کوهنورد حرفه ای هم آشنا شدم، یک سری پیشنهاد هایی دادند که شک دارم خانواده ام بگذارند، از اینها که شب صعود کنیم و این حرف ها.
بعضی روز ها که حال ندارم یا خسته هستم و سبک میرم به بیتا هم میگم، میاد با هم میریم بالا، معمولا تعداد کلمات گفتمانمان 10 تا هم نمیشه، البته اگه غرغراش رو حذف کنیم!
داشتم اون دفعه بهش میگفتم که آدم وقتی تو کوه هست، یک خلاء فکری براش پیش میاد که تو طول هفته خیلی بهش کمک میکنه.
دارم فکر میکنم این هم یک نوع فرار هست، مثل تمام آدم های دیگه.
اندکی صبر، سحر نزدیک است...

کوه...

دیدی چه زود شد 1 مرداد؟
این 2 ماه لعنتی و مزخرف هم به سرعت میگذره، بعدش هم 9 ماه کذایی، بعدش یک چرخه!
دارم سعی میکنم از 7 روز فقط 2 روزش را خانه باشم. صبح ها  میزنم بیرون، دانشگاه،کارای بابا، کارهای عقب افتاده خودم، یک سری پروژه که از رها گرفتم و آخر وقت هم میرم پیش دختر داییم که کمکش کنم برای لیست کردن یک سری از مطالب.
دارم به ورزش خیلی اهمیت میدم، هفته ای 1 بار سالن و تا جایی که وقتم بگذاره کوه، وای که من هنوزم عاشق کوه هستم، به خانواده میگم با دوستام میرم، میرم شرق تهران، تنهایی، یک 8 ساعتی برای خودم صعود میکنم، خیلی خوبه.
جدیدا با یک سری کوهنورد حرفه ای هم آشنا شدم، یک سری پیشنهاد هایی دادند که شک دارم خانواده ام بگذارند، از اینها که شب صعود کنیم و این حرف ها.
بعضی روز ها که حال ندارم یا خسته هستم و سبک میرم به بیتا هم میگم، میاد با هم میریم بالا، معمولا تعداد کلمات گفتمانمان 10 تا هم نمیشه، البته اگه غرغراش رو حذف کنیم!
داشتم اون دفعه بهش میگفتم که آدم وقتی تو کوه هست، یک خلاء فکری براش پیش میاد که تو طول هفته خیلی بهش کمک میکنه.
دارم فکر میکنم این هم یک نوع فرار هست، مثل تمام آدم های دیگه.
اندکی صبر، سحر نزدیک است...