.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

رمضان...

به یک عدد ماه رمضان فوری نیازمندم.
به تک تک لحظاتش نیازمندم، به گشنگی هاش، به تشنگی هاش، به ایمان آوردن هاش، به شب های قدرش، به عاشق شدن هاش.
پ ن: دلت بسوزه، این رو که نمیتونی ازم بگیری، 1.5 ماه دیگه زبونم رو در میارم و میگم دیدی بهش رسیدم.
خارج گود: حالا دیدی روی کی کم شد؟ تنها کاری که میتونی بکنی اینه که من رو برداری، موافقی؟
دوست دارم به اندازه خودت...

فال...

برگ ها رو بُر میزنه، سه بار، میگه نیت کردی؟ میگم آره.
شروع میکنه به چیدن، وقتی تموم میشه یک نگاهی میندازه و میگه: اوم...، اونطوری که فکر میکردم بد نیست!
شروع میکنه در آوردن، یک دور برگ ها رو جمع میکنه، دور بعد تمام برگ ها رو در میاره.
داره با برگ ها بازی میکنه، نیگام میکنه، میگه یک کاری رو میخواهی شروع کنی، ولی دودلی، می تونی همین الان بگذاریش کنار چون راهش سخته، ولی اگه بری و موفق بشی آینده خوبی داری.
یاد فیلم ماتریکس می افتم.
پ ن: نئو کدام قرص رو خورد؟...

بنده...

نوشتم به یک سفر فوری نیازمندم، نوشتم به سه گانه سفر - تنهایی - دریا نیامندم!
نوشتم داغونم، انگار یک غلتک آمده از روم رد شده و من رو باید با یک کاردک جمع کرد.
نوشتم اگه یکی از سه گانه بالا هم روی بده میتونم خودم رو بالا بکشم.
هر روز صبح با امید این از خواب بیدار میشدم که خبر سفر رو بشنوم و هر شب با یاد یکی از این سه گانه به خواب میرفتم.
و حالا، اونیکه باید میشنید شنید، اونیکه همیشه میشنوه، آره، خودِ خودش، شنید! خوبم شنید.
بهم گفت، گفت که از سرت خارج کن، سفر خبری نیست، هیچ چیز خوبی خبری نیست، همینِ که هست، باید بسوزی و بسازی!
هی خدا... صدای منو میشنوی، آره منم، فکر میکنی من کم میارم، آره قبول دارم یک جاهایی کم آوردم ولی جا نمیزنم، حالا که بحث رو کم کنی هست وایمیستم حداقل تا آخرش میرم، هنوز که شروع نشده.
خیلی ها ارزش کَل کَل ندارند ولی وقتی بحث تو میاد وسط دیگه من کم نمیارم، قبول، تا میتونی سختش کن، ولی مطمئن باش، مطمئن باش زانو نمیزنم، ممکنه زمین بیفتم، ولی پامیشم دوباره ادامه میدم، میبینی...
خارج گود: یک دوست، یک همراه بدونیکه خودش بداند نکته ای رو گفت که دیدگاهم رو کامل عوض کرد، و من، حالا منتظر هستم تا هفته ها بیاید و بروند و اون مسکن که حالا برام هم نقش مسکن رو داره هم قرص مولتی ویتامین، بیاد، اثر خودش رو بگذاره و بره تا هفته بعدش، مهمترین اثر این مسکن استقامت و مقاومت هست، اینکه دیگه خودت گفتی...

داستانک...

میگه: قرار نیست این ماجرا تموم شه؟
میگم: کدومش؟
میگه تو داری چیکار میکنی، بد اخلاق شدی، بد خُلق شدی، به اینها جدیت رو هم اضافه کن.
میگم ...
میگه بحث رو عوض نکن، نه میای بیرون، نه میری مهمانی، خودت رو سرگرم کردی که چی؟ جواب تلفنت رو که نمیدی، زنگ هم که هی گهگداری، Sms هم که دیگه نگو، وقتی هم که جواب میدی آدم احساس میکنه هر چی زودتر میخواهی تمومش کنی، اگه من اینقدر غیر قابل تحملم خوب بگو، دیگه ایما و اشاره نمی خواهد.
میگم اولا چرند نگو، دوما من که گفتم هفته هایی که وقت دارم 6 ساعتش برای تو، وقت ندارم، وقت نَ دا رَم.
میگه آخه بدبختی اینکه خودت هم میدونی اگه بخواهی میتونی وقتت رو آزاد کنی ولی نمیکنی.
میگم زمان همه چیز رو حل میکنه.
میگه میترسم، میترسم فردا پس فردا این نموداری که از مثبت داره میاد پایین و به منفی بره کار دستت بده، میترسم این خونسردی مطلقت رو از دست بدی.
جدیدا با اینکه چیزی نمیگی ولی از لحن صدات معلوم میشه ناراحت میشی، برای همین قبل از حرف زدن با تو باید کلی با خودم کلنجار برم که چی بگم، چی نگم.
میگم چهارشنبه ها روز ماست، مگنه!
-------------------------------------------
پ ن: پ.ع.ب، هر وقت لازم باشه چشم...

Sms...

میگم چه خبر؟
میگه تو که گند زدی به حال ما دیگه چه خبرت برای چیه؟
میگم چرا؟
میگه هنوز نفهمیدی Sms هم بی حوصلگی و بد اخلاقیت رو منتقل میکنه!
خارج گود: ازت متنفرم!