-
این چند روز...
جمعه 4 فروردین 1385 19:37
موقع سال تحویل امسال یک حس خیلی خیلی بدی داشتم، شاید به خاطر آقای پدر و مامانی بود، روزش آقای پدر با یک بنده خدایی دعواش شد، قشنگ معلوم بود به خاطر منه( خودشم بعدا گفت ) ولی چه کنم که نمی توانم به درخواستشان جواب بدم، این یکی دیگه زندگی خودمه، موقع سال تحویل تمام سعی م رو میکردم که برای همه دعا کنم، در حقیقت هم برای...
-
سال نو مبارک!
سهشنبه 1 فروردین 1385 08:17
تا اینجاش که خوب بوده. از اینجا به بعدش هم قراره خوب باشه! عید همه مبارک!
-
سال نو... افکار نو... ایده های نو...
یکشنبه 28 اسفند 1384 16:35
خوب این سال 84 هم گذشت، چه خوب چه بد مهم نیست مهم اینکه سال جدید رو می توانیم متفاوت شروع کنیم. خوشبختانه خبرهای خوب از تمامی جهات میرسه، یک مسافرت دست جمعی که خیلی بهش احتیاج داشتم، باعث میشه ذهنم چند روز خالی بشه، داداشی که بالاخره راضی شد بیاد سفر و این برای من خیلی خوبه چون اون باید رانندگی کنه، از رانندگی متنفرم...
-
رهرو آن است...
یکشنبه 28 اسفند 1384 01:19
امروز صبح که از خواب ساعت 8.30 بلند شدم یک نوشته جلوی آینه دیدم: سلام پسر گلم، خواب بودی دلم نیامد بیدارت کنم، میخواستم امروز چندتا کار برای من انجام بدی، برو بانک از حسابت 200 تومان بردار، بیار آرایشگاه مقداریش رو بده من، لیست بقیه کارها رو هم آرایشگاه بهت می دهم، تا 10 آنجا باش، در ضمن ماشین درست شده بیرون پارکینگ...
-
روزگار جوانی...
شنبه 27 اسفند 1384 00:47
امروز صبح رفته بودم پیش دوست( همان 1.3 دقیقه) تقریبا 2 ساعتی پیشش بودم، خدا را شکر از نظر جسمی خیلی خوب شده، ولی خوب از نظر روحی هنوز تعریف نداره، یعنی فکر میکردم کاملا خوب شده ها ولی 5 دقیقه آخر یه سری حرف ها زد که می خواستم خفش کنم.( می مردی چیزی نگی!) برگشتنی انداخته بودم بزرگ راه حکیم، اولین بار بود که میرفتم تو...
-
صاحب خونه
پنجشنبه 25 اسفند 1384 22:00
اول های اسفند روز های خوبی نبود. مرد شاپرکی ( آخه اینم شد اسم؟) درگیر و کلافه بود. بعد اون مراقب خودش نبود. بعد من از خودم مراقبت نکردم. بعد از همه ی اینا افتادم تو یه موج کارهایی که رو هم تلنبار شده بودن و باید تا قبل از بیستم انجام می شدن. تو این شلوغی ها دیگه از ninkapoop و ملقب به عسل هم خبری نبود. انگار همه با هم...
-
بازگشت به...
سهشنبه 23 اسفند 1384 02:11
چند روز پیش یه کاری کردم که هنوز باورم نمیشه من این کار رو انجام دادم، کاشکی حداقل عذاب وجدان میگرفتم. جمعه بود، ساعت حدودا 11 صبح، زنگ خونم رو زدند، سر درس بودم، دقیقا نوشته های زیر افکاری است که تو ذهنم آمد: باز کی آمده؟ خدا کنه اشتباه در زده باشند، رفتم و در رو باز کردم، یه پسر بچه تقریبا نه ساله سلام * سلام می...
-
احساسه هو یجی...
دوشنبه 22 اسفند 1384 02:17
دیشب جمع 7 نفره ای دوستانه ای بودیم در راه تهران، 15 دقیقه ای توپولی از بین همه من رو مورد خطاب قرار داد، 15 دقیقه 6 نفر به من زل زده بودند، دروغ نگم، این 15 دقیقه بهترین، کثیفترین، باحالترین، بی مزه ترین، غمناکترین، لجنترین و شادترین 15 دقیقه امسال بود، لعنت به تو مرد شاپرکی که صورتت اصلا حالت نمی پذیره، توپولی گفت،...
-
...Alone In The
جمعه 19 اسفند 1384 02:17
خسته ام... همین ! این رو نمی خواستم اصلا اینجا بنویسم، ولی نتوانستم جلوی خودم رو بگیرم، با اینکه می دانم نمی خواند، چکیده حرف هایی بود که بهش زدم، نمیدانم چرا طوطی وار خودش آمد. هی... الان نگو نمی توانم، حداقل الان نه، الان وقتش نیست، الان تو یه مادر داری که منتظرت است، الان تو تنها همدم اون هستی، الان تویی که می...
-
آنفولانزای مرغی
سهشنبه 16 اسفند 1384 23:09
فقط زنده ام همین! نه یه کمی بیشتر از همین. امروز ناهار ساندویچ ژامبون مرغ سفارش دادم. دوستم گفت با این آنفولانزای مرغی؟ مرض داری؟ منم در کمال خونسردی و البته گشنگی گفتم: این سرما خوردگی که من ازش بلند شدم از آنفولانزای مرغی بدتر بود. اونو رد کردم. این رو هم نمی گیرم! لوس بود می دونم.
-
روزه پر مشغله...
یکشنبه 14 اسفند 1384 00:12
امروز کلی اتفاق افتاد که دلم نیامد نگم، میترسم یادم بره، کلی شاد بودم نمیدانم چی شد یه چرت شبانه که زدم تا هم خستگی صبح تا شب بره هم شب رو راحت بیدار بمانم دپرس شدم، 45 دقیقه هم هرچی آهنگ قری بود گوش دادم، بی معرفت قری هم تو کمرمان نیست، سعی میکنم با همان حالت قبل از خواب بنویسم، طبق معمول زیاد است، حال نداشتید...
-
غر غر معمولی!
جمعه 12 اسفند 1384 11:36
نشستم اینجا. سرما خوردم حسابی. حالم خرابه. به زور نفسی می کشم. دارم سعی می کنم درس بخونم. ولی به چیزایی گیر می کنم که شاید مهم نباشن اما چون نمی تونم حلشون کنم عین خوره دارن مغزم رو می خورن. این کی بود. اونجا چی شد. فلان کلمه یعنی چی؟ دلم یه نسکافه ی حسابی می خواد ولی نه حوصله اشو دارم نه تنها می چسبه. مامان هم نیست....
-
نامه ای به او...
پنجشنبه 11 اسفند 1384 23:06
با سلام خدمت جناب خدا چی بگم بابا ما که بلد نیستیم قلبه سلمبه حرف بزنیم پس ویرایش میکنیم: سلام اوس کریم، چاکرتیم زیادتا راستش برام مهم نیست که روی این نامه فکر میکنی یا نه ، همینقدر مهمه که میخوانی، یه دنیا ارزش داره. از کجا شروع کنم، خوب آره، 15 مهر 1383، تحولی بزرگ در زندگی من، اولش عاشقش بودم، زندگی دور از خانواده،...
-
دیوونه
چهارشنبه 10 اسفند 1384 13:48
تو یه دیوونه ی به تمام معنی هستی. نه اینجوری فایده نداره. باید از اول بنویسم وگرنه سر قلبم می مونه منم دچار می شم! دیروز صبح نوشتتو خوندم. به تنهایی نگران کننده بود منهای یه جمله ی آخر که می رم پیش دوستم. فکر کردم خوب میره دیگه. خوبه باز یه ذره مایه ی آرامش خیاله! گفتم می رم دانشگاه بهت زنگ می زنم. هم دیر رسیدم هم فکر...
-
بدن این همه بی جنبه...
سهشنبه 9 اسفند 1384 23:10
خوب، خوب، همه چیز خوبه، منم خوبم راستش غیر از باران و حامد کسی از این درد قلب من خبر نداشت، باران بنده خدا هی از 4 روز پیش میگفت برو دکتر خوب منم یه نمه لجبازم، فکر نمیکردم اینطوری ها باشه! حامد هم که هی میگفت عاشق شدی! دیشب هم نرفتم خانه دوستم( لجبازی با کی؟)، امروز تا ظهر هم همینطوری حالت تهوع و سردرد داشتم، بعد از...
-
حماقت...
سهشنبه 9 اسفند 1384 01:22
هنوز وینمپم باز است، روی دقیقه 1.29 آهنگ شد خزانه جواد بدی زاده مونده، دستام داره میلرزه، ساعت 11 فهمیدم( شنیدم ) داشتم پشت کامپیوتر کارهام رو میکردم تلویزیون هم 90 رو نشان میداد، نمیدانم الان درسته اینها رو بنویسم یا نه ولی باید خالی بشم، این پست هم پر از فحش است، نتوانستم تحمل کنم، هنوز دستام میلرزه، همان ساعت 11...
-
Re: جوابیه به صاحب خونه!
دوشنبه 8 اسفند 1384 00:51
نقل قول : من تکمله رو نوشتم که این بحث تموم بشه و یه دعوای حسابی تو وبلاگ مرد شاپرکی راه نندازم ولی اون خودش ادامه داد. به هر حال اگه کسی خیر کرد و نظر داد لطفا بگه که موافقه ما بازم تو سر و کله ی هم بزنیم یا بسه، حال ملت از این دعوای دو نفره مجازی به هم خورده!( ببخشید) منتظریم! خوب گویا داستان همچنان ادامه دارد، خیلی...
-
جوابیه به صاحب خونه!
یکشنبه 7 اسفند 1384 23:05
من تکمله رو نوشتم که این بحث تموم بشه و یه دعوای حسابی تو وبلاگ مرد شاپرکی راه نندازم ولی اون خودش ادامه داد. به هر حال اگه کسی خیر کرد و نظر داد لطفا بگه که موافقه ما بازم تو سر و کله ی هم بزنیم یا بسه، حال ملت از این دعوای دو نفره مجازی به هم خورده!( ببخشید) بخش اعظم حرفهات رو قبول دارم ولی در کل یه ایرادی داشت. هیچ...
-
تکمله
یکشنبه 7 اسفند 1384 08:20
موضوعاتی هستن که کسی زیاد در جمع راجع بهشون حرف نمی زنه. من همیشه فکر می کردم باید این تابوهای حرف نزدن رو شکست ولی الان می بینم نه. اینا تابو نیستن خیلی وقتها زبان از رساندن آن چه که در دل ماست قاصره و برای اینه که حرف نمی زنیم. پست قبلی رو گذاشتم چون فکر کردم باید آپدیت کنم .این تنها متنی بین نوشته هام بود که با...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 اسفند 1384 21:38
(مال چند روز پیشه:) از یه جهاتی احساس بدی دارم. من خیلی آدم مذهبی ای نیستم. به خدا اعتقاد دارم ولی فقط همین. وقتی اولین بار اینجا اون دعا ها رو نوشتم یه جوری شدم. دیروز داشتم فکر می کردم خدا کنه من به موقع برسم به مقصدم و خیابون هم شلوغ نباشه کارم هم زود انجام بشه و سر وقت خونه باشم. بعد یه لحظه فکر کردم " هی بچه، خدا...
-
نویسنده ها!
پنجشنبه 4 اسفند 1384 23:50
خوب یکی پرسیده بود چند نفر اینجا می نویسن؟ والا ظاهرا دو نفر! در واقع اینجا وبلاگ مرد شاپرکی بود! من که باران باشم خودم رو پرت کردم وسط نوشته های این بیچاره (البته از حق نگذریم که اونم در کمال سوء استفاده وبلاگش رو سپرده دست من و در رفته!) اگه به نویسنده که پایین پست ها نوشته می شه نگاه کنید می فهمین که کدوم رو کی...
-
مرخصی
یکشنبه 30 بهمن 1384 23:55
بابا من فکر کردم مرد شاپرکی! حالا یه تعارف رو هوا زده خودش هم میاد می نویسه ولی مثه اینکه جواب تعارف من رو جدی گرفته به خودش مرخصی طولانی مدت با حقوق و مزایا( خوندن و جواب دادن به کامنتها) داده. من یه چرندی گفتم تو چرا باور کردی!بیا خودت بنویس! ( از شوخی گذشته شواهد و قرائن حاکی از اینه که باید یه مدتی مزخرفات من رو...
-
مرد شاپرکی :
جمعه 28 بهمن 1384 00:04
(این چند روز ننوشتم چون واقعا نمی دونستم چی باید بنویسم. مطمئن هم نیستم که نوشتن اینا الان و در این زمان کار درستی باشه.) خوب آره... حق با توئه. قیافه ی آروم و مطمئنت باعث می شه آدم خیلی سخت باور کنه که تو هم به اندازه ی خودت مشکل داری. سختی برای همه هست و اگه قبول داری که خدا عادلترینه پس بپذیر که به اندازه ی خودت...
-
Sorry
پنجشنبه 27 بهمن 1384 22:55
قبل از شروع میخواستم بدانید که این پست خیلی زیاده چون نه وقتش رو دارم چند بار بنویسم نه حالش را، بنابراین اگه می خواهید این پست را بخوانید پیشنهاد میکنم وقت خیلی خیلی زیادی بگذارید چون می خواهم ماجرای 2 هفته رو بگم، یک کار ساده تر هم اینکه اصلا نخوانید. هفته پیش که ماجرای دوستم اتفاق افتاد خیلی شکسته شدم، چون یک...
-
Flying Without Wings
سهشنبه 25 بهمن 1384 19:56
1) این ترم یه استاد داشتیم که خیلی باهاش حال کردم،ترم اول و آخرش بود که آمد دانشگاه ما اونم برای اصلی ترین درس، از 120 دانشجو به همه یا 2 داد یا 5، یکی از دوستان رفته به مدیر گروه گفته باباجان چه وضعیه درست کردید این مشکل داشته اونم گفته ما انداختیمش بیرون، ترم بعد باهاتون راه میایم، کلا یک سال نه دقیقا یک سال ما رو...
-
ماه کذایی...
جمعه 21 بهمن 1384 00:19
1)1.5 ماهی بود ازش خبر نداشتم،یه تورایی قهر بودیم،یعنی قهر نه ها گفتیم یه مدت همدیگر را نبینیم بهتره،از 4 ابتدایی تا الان که سال 3 دانشگاه است با هم بودیم،تا دوشنبه که گفتم بیخیال بریم ببینیم چه میشه،رفتم دم خانه شان مادرش تا منو دید بغض کرد و گفت تو چه دوستی هستی که از حال پسر من خبر نداری؟ گفت حدود 2 هفته است...
-
روزی در تهران...
یکشنبه 16 بهمن 1384 00:23
امروز صبح که ساعت 8.5 از خواب بیدار شدم( چه سحر خیز) دیدم 4 تا sms دارم، دوباره گفتم این دوستای ما دیشب بیکار شدند شروع کردند به بازی،تا ساعت 9 بازشان نکردم و 9 رفتم سراغشان. 1)سلام، خوبی!2)خوابی؟ پاشو دیگه! 3)تو آمدی صدات در نمیاد 4) می خواهم ببینمت. وای همه sms ها از رها بود،(بعضی موقع ها با خودم میگم این سیم کارت...
-
خاطرات فراموش شده...
جمعه 14 بهمن 1384 12:19
دیشب طبق معمول این چند وقته تو اینترنت بودم تا ببینم این استادها نمرات رو میدن یا نه، تو گوگل نمیدانم چی جستجو کردم که تو صفحه دومش وبلاگ خودم رو دیدم، رو لینک کلیک کردم و رفتم به 2 سال پیش: * ساعت مرد شاپرکی رو نگاه میکنم میبینم اووووه ده دقیقه تا آخر کلاس مونده (کلاس هندسه تحلیلی تو عهد جوونی) البته معلم هم سعید بود...
-
شیرقهوه!
پنجشنبه 13 بهمن 1384 22:44
گاهی وقتا با یکی میریم بیرون، میریم یه جای خوب و یه شیرقهوه ی خوب می خوریم ولی بهمون نمی چسبه! حوصله ی طرف رو نداریم یا فکرمون مشغول اتفاقات دیگه است. گاهی وقتا با یکی میریم بیرون و طرف اصرار می کنه که بریم یه قهوه بخوریم! یه شیرقهوه ی مزخرف به خوردمون می ده و یه دو ساعتی مثلا صحبت می کنیم که کاملا زورکیه و هیچ کدوم...
-
Desert Rose
پنجشنبه 13 بهمن 1384 00:17
ماها که تو شهرستان زندگی میکنیم از آلبوم های جدید که میاد معمولا بی خبریم شاید مهمترین دلیلش این باشه که آنقدر سرمان مشغول زندگی هست که وقت نمیکنیم، یه چیزی تو مایع های بابا اینها. امروز که بعد از مدت ها نشستم پای ماهواره موزیک ویدیویی دیدم از نیما که فکر کنم اسمش مریم پاییزی بود، به نظر من از روی موزیک ویدیوی Sting...